مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

مهرساگلی

مهرسا سفیر سلامت

از کلاسای مختلف دانش آموزای مختلف رو انتخاب کردن به عنوان سفیر سلامت از کلاس ما من هستم و یسنا. کیمیا هم از کلاس سوم هست و سها هم از کلاس چهارم. هفته پیش مراسم گرفتن و بهمون کارت دادن. اینم عکساش. دیگه اینکه چادر هم گرفتم و روزایی که کلاس قران دارم میپوشم. ...
27 آبان 1397

اولین های پارسایی2

خوب این هفته سه روز تعطیلی داشتیم  و مامان هم یک روز مرخصی گرفت و چهار روز خونه بود  البته بدلیل مریضی ارمغان زیاد بیرون نرفتم یعنی پایه بازی نداشتم. باباجون هم که چهارشنبه مریض بود و شب قبلش تا صبح تو بیمارستان مونده بود این شد که ما زیاد مزاحمشون نشدیم پنجشنبه هم مامان جون نذری حلوا درست کرده بود و عصر بابابایی رفتیم کمک و پخش کردیم. توی این چند روز کلی به مامان در تمیزکاری خونه کمک کردم و البته وسواس هم پیدا کردم یعنی اگه جمع میشد دیگه هیچکی جز خودم حق نداشت اسباب بازی هارو دست بزنه و بنده خدا محمدپارسا هم گیر بود. دیگه اینکه با مامان ریاضی کار کردم خصوصا جدول سودوکو املا هم کار کردم. بانک کلمات هم ساختیم و تا حالا 30 تا دونه کل...
19 آبان 1397

روز دانش آموز 97 و تولد 10 ماهگی محمدپارسا

امسال اولین سالی هست که من رسما دانش آموز هستم. روز 4 شنبه هم بهمین مناسبت رفتیم بازار تا من کادوی مورد علاقم رو بخرم. یه عروسک پونی دیدم و پسندیدم و حالا این چند شب شده عروسک محبوبم و جایگزین قوقول شده و موقع خواب کنار خودم میزارم تازه دیشب حتی می خواستم قوقول رو خونه مامان جون بزارم و فقط پونی رو بردارم. دیگه یه پیرهن و شلوار هم خریدم. برای محمدپارسا هم یک جفت شلوار خریدیم که خیلی بامزه بودن. مامان برای تولد ارمغان هم که نزذیکه یک جفت کفش السا خرید  اما مامان جون هم یک شلوار گرم و کلی دفتر و مدادرنگی برای من و ارمغان خریده و برای محدپارسا هم یک پلیور که خیلی بهش میاد. این دو روز که تعطیل شده بود کلی من خانوم شده بودم و بعد از مرتب ...
12 آبان 1397

اولین تجربه ایستادن محمدپارسا

دیروز به تاریخ 6/8/97 محمدپارسا اولین تجربه ایستادن را داشت. اونم به ذوق من بود و گرفتن تبلت از دستم. من که رو مبل لم داده بودم محمدپارسا هم اومد نزدیکم و بعد با گرفتن روکش مبل ایستاد و البته وقتی بابا بهش نزدیک شد هم یک قدم برداشت و پرید تو بغل بابا. دیگه تقریبا وقتی با کمک می ایسته صاف هست و تلو تلو میخوره. این روز ها باز محمدپارسا سرما خورده اونم از من گرفته و شبا بیتابی میکنه حالا سه شبه که نصفه شب بیدار میشه گریه میکنه و دیگه با مامان میرن تو اون یکی اتاقه می خوابن تا من اذیت نشم که میخوام برم مدرسه. هوا هم این روزها سرد شده و شبا کاپشن میپوشیم محمدپارسا هم که کلاه پوشیدن و لباس اضافه رو دوست نداره یه خورده بدقلکی میکنه دیگه امروز ما...
7 آبان 1397
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد